• وبلاگ : کنج دل🩶
  • يادداشت : خاطرات ازدواج ، بارداري و زايمان (قسمت دوم)
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • mp3 player شوکر
     
    + مامان کيارش 
    بالاخره تو هم خاطراتتو نوشتي خيلي جالب بود و خواندني
    ولي خدا رو شکر که بخير گذشت
    پاسخ

    ممنون .راستي چرا نيستي .حسابي غيبت زده ها !!!!!
    ديگه واقعا اوستا شدي صحرا جون باريکلا . فقط يه چيزي فکر کنم چون نوشته هاتو بولد کردي خيلي تو هم تو هم شده خوندنش سخته يا فاصله نوشته هاتو بيشتر کن يا از بولدي درشون بيار تا بشه خوند با مکافات خوندم . ولي قشنگ بود حالا روابططتون با خواهرهاي شوهر چطوره ؟ الان هم صميمي هستين ؟ پسر عمه يگانه الان باهاش ارتباط خوبي داره ؟اخه شرايط من و زن داداشمم تقريبا شبيه شماست برام جالبه در مورد اونم بدونم .
    پاسخ

    نميدونم چطوري ميگي شده بهار جان .آخه اونجورام که ميگي اوستا نشدم.برا خودم واضح و درشته که!!!.تو يک پست هم قبول نميکرد واسه همين دو تاش کردم. اگه ميشه بيشتر راهنماييم کن . روابط خوبه ولي سردتر شده.رابطه ي بچه ها هم تو کودکي خوب بود.الان ديگه کم کم فکر کنم فاصله داره بيشتر ميشه.
    + فروغ 
    انشالا که دخترت هميشه سالم وصالح باشه
    پاسخ

    ممنونم .
    ولي خداييش خيلي زود به دنيا آوردي دخمرتو ها.. خدا رو شکر که سالمه... الانم بارداري؟... بچه دوم خوبه؟...
    پاسخ

    از نظر زماني آره . ولي وحشتناک بود . بله الانم باردارم .نميدونم خوبه يا نه ولي به نظرم لازم بود.آخه تک فرزندي هيچ لطفي نداره.