• وبلاگ : کنج دل🩶
  • يادداشت : روزمرگــــــــــي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا
     

    سلااااااااااام . چطوري ؟ عجب نکن خودمم !!!!! وانيا بالاست منم اومدم وبلاگ رفقا . پستاتو خوندم پاي پست دلتنگ شدنت واسه کوچيکياي يگانه هم کلي اشکم جاري شد نمي دونم چرا ولي شد .....

    بهرحال موفق باشي عزيزم .

    پاسخ

    سلااام بهار جونم...کلي ذوق کردم...خوب کردي اومدي....قربون قدمت....بهار جدي اشکت درومد...اخي ..

    الهي

    خاله اش قربونش بره.. داره بزرگ ميشه ديگه

    پاسخ

    فداتشم.....خدا نکنه عزيزم...??????

    سلام عزيزم

    اين جااااااااانم از دست کاراي اين فرشته کوچولو... چطور دلت مياد اينطور بگي صحراجون؟! اينهمه کاراي بامزه برات ميکنه.....

    وقتي بزرگ شد و روزي رسيد که خيلي خانوم و باوقار جلوت قدم زد و گفت مامان من ديگه بزرگ شدم اينجور فشارم نده... اونوقت ياد همچين روزايي بيفت و براش تعريف کن تا بدونه از اول همينجور خانوم بدنيا نيومده

    اوه اوه اين گزينه شکلکارو زدم اينجا چه خبر بود!!

    درمورد وضعيت آموزشي که آي گفتي .... نميدوني چقد دلم پره عزيزم... خدا عاقبت هممونو بخير بگذرونه

    پاسخ

    سلام خانومي عزيز....بله عزيزم..من الان هموناييکه گفتي رو هم دارم تجربه ميکنم...فاصله سني زياد بچه ها هر بدي داره اما حسنش اينه که تو دو دوره مختلف هستند و اينم ميبينه چه کارايي که ميکرده...خدا رحم کنه با اين نظام آموزشي..