میدانی؛
گرههایم قصهی زخمهاییست
که جز خودم کسی آنها را باز نکرده …
اما هنوز ایستادهام،
که شاید روزی کسی دستم را بگیرد
پیش از آنکه دوباره به مو برسد
****
میدانی؛
بارها به مو رسید و حتی پاره شد،
اما من هیچکس را نداشتم
مجبور بودم بلند شوم
و گره بزنم...
****
میدانی؛
این روزها
در من
زخمی است که درمانش
از عهدهی زمان هم برنمی آید...
****
میدانی؛
این روزها خوب نیستم
راستش را بخواهی
اصلا خوب نیستم
این روز ها
به بغض هایم التماس می کنم
گریه نکنند...
****
می دانی؛
جدایی آنجاست که؛
تو دیگر از گفتن حرف دلت
دست می کشی...
****
میدانی؛
من عاشق آدمی شدم
که نه اولویتش بودم
نه به چشمش می آمدم
فقط این من بودم که
از درون ذره ذره میمُرد...
****
بین خودمان باشد؛
گفتم قویام و نمیشکنم
دروغ گفته بودم،
قوی نبودم و شکستم،
بسیار هم شکستم...
****
بین خودمان باشد؛
این روزها
عجیب شکستنی شده ام،
به هر بهانه ای،
می شکنم...
****
بین خودمان باشد؛
نخواست دیگر
نمیخواهد،
چه کار باید می کردم...
****
بین خودمان باشد؛
من
همیشه وانمود کردم درد ندارم،
اما
درد پیرم کرد...
****
بین خودمان باشد؛
او هم غمی به جهانم اضافه کرد
بعد رفت...
****
میدانی؛
نمی دانم
به چهچیز او
اینقدر وابسته شدم
به چشمانش که مرا نگاه نمیکرد
یا به قلبی که مال من نبود
نمی دانم...
****
وَ...
گاهی او را خندانده ام،
می دانی،
می خواهم بگویم که
تمامِ عمرم هم هدر نرفت...
****
می دانی ؛
درموردش ناراحت نیستم،
درموردش
دلم خیلی شکست...
****
وَ...
دلتنگی برای تو،
بی فایده ترین عادت زندگی ام شده است...
....
وَ...
میدانی؛
قلب من از رنجِ دوباره هَراسان است...
****
میدانی؛
رهایش کردم
تمام روح و تنم خسته است
من
برای داشتنش
به اندازه کافی زخم برداشتم
اما نشد...
****
میدانی؛
جدایی آن لحظه است
که سکوت، جای صداقت را میگیرد
و دل، در حصار خویش میماند…
****
می دانی؛
سمت من اگر می آیی،
پناه باش؛
من تمام ِعمر پناه دیگران بودم...
تاریخ : چهارشنبه 04/4/4 | 4:4 عصر | نویسنده : Sahra | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.