• وبلاگ : کنج دل🩶
  • يادداشت : عقب گرد
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت ویکتوریا
     
    + منصوره 

    ميگن اون قديما حضرت سليمان انگشتري داشته که اسم اعظم بر اون نوشته شده بوده و به واسطه اون انگشتر ديو و پري رو به خدمت خودش در آورده بوده روزي که حضرت به حمام ميرن انگشتر خودشون رو به کنيزي ميسپرند و از قضا ديوي از ماجرا خبر دار ميشه و خودش رو در قالب چهره ي حضرت سليمان در مياره و ميره انگشتر رو از کنيز پس ميگيره و به جاي حضرت به تخت سلطنت ميشينه وچون مردم فقط از حضرت ظاهرش و انگشترش رو ميشناختن ميپذيرن که ديو حضرت سليمانه!

    حضرت سليمان هم که در حين سلطنت خودش رو بنده معمولي خدا ميدونست براش فرقي نداشت که سلطنت رو داشته باشه يا نه براي همين ميره کنار دريا و شغل ماهيگيري رو براي خودش در نظر ميگيره .

    اما وقتي که ديو بر تخت سلطنت نشست و مردم هم اون رو با اون انگشتري ديدند و خيال ديو از اين که ملک رو بدست اورده راحت شد انگشتر رو برد و به دريا انداخت تا کسي نتونه انگشتر رو از اون پس بگيره .

    مدتي گذشت و چون مردم آن لطف و صفاي حضرت رو در ديو نديدند همش در پي فرصتي بودند که ديو رو از تخت بر کنار کنند

    از اون طرف هم حضرت يک روز که شکم يه ماهي رو ميشکافه همون انگشتر خودش رو پيدا ميکنه و به دست ميکنه اما سراغ ديو و سلطنت نميره تو اين حين مردم از اين ماجرا با خبر ميشن و ميرن سراغ حضرت و ديو رو از قصر بيرون ميکنن و حضرت رو به قصر برميگردونن

    پاسخ

    عجب حکايتي .جالب بود .ممنون عزيزم .